اسپرانتو یک ابزار ارتباطی مفید میان زبانهای ناهمسان است. دنیا روز به روز بیشتر و بیشتر بینالمللی می شود. آدمها، پول و کالاها آزادانهتر به جریان و حرکت میافتند. با این وصف، چون به زبانهای متفاوتی که به سختی قابل یادگیری است تکلم میکنند، افکار کاملا آزاد در تبادل و تعامل قرار نمیگیرند. اسپرانتو راهحلی است که از سدهای زبانی به خوبی عبور میکند. کسی که اسپرانتو را یاد میگیرد میگوید: "دنیا به روی من باز شده است".
بنا به دلایل بسیاری مردم امروزه میتوانند "طعم" ارتباطات واقعی بینالمللی را احساس کنند. متاسفانه، هیچ راهی برای اینکه بشود دانست چه تعدادی به اسپرانتو صحبت میکنند وجود ندارد، همانطور که امکان ندارد بتوان فهمید چه تعدادی زبان لاتین، یا زبان چینی را در خارج از چین میفهمند. تعداد علیالظاهر رقمی بین پنجاه هزار تا دو میلیون نفر است که رقم دقیقی نیست. در هر حال، اسپرانتو زبانان تعدادشان به اندازه کافی زیاد است و به حد مطلوب در سرتاسر کره خاکی ساکن هستند تا بتوانند فرهنگی بینالمللی را تشکیل دهند.
فرهنگهای جدید زبانهای جدیدی را میآفرینند. فرهنگ بینالمللی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
انگلیسی زبان عجیبی است، دقیقا مانند هر زبان دیگری در داخل فرهنگ خودش، با این وصف، آیا آن واقعا "بینالمللی است" یا صرفا یک زبان غالب است؟ به سه نظریه توجه کنید:
الف) هیچ یک از سازمانهای بینالمللی (مثل سازمان ملل، اتحادیه اروپا یا پلیس بینالمللی اینترپل) فقط به تنهایی انگلیسی را بهکار نمیبرند، و این امر راجع به بسیاری از سایر سازمانهای غیر بینالمللی نیز مصداق دارد. واقعیت این است که ارگانهایی مثل سازمان ملل یا اتحادیه اروپا مجبور به افزایش تعداد زبانهای رسمی در سازمانهای خود نموده اند.
ب) این تفکر که از انگلیسی در همهجای دنیا میتوان استفاده نمود پنداری نادرست است. بازدید از امریکای جنوبی، نواحی مختلف در آفریقا که آنجا ضمنا فرانسه، روسی، چینی، ژاپنی و غیره صحبت میکنند به وضوح نشان میدهد که، این امر در غیر از هتلهای بزرگ، شرکتهای هواپیمایی و مواردی مشابه واقعا توهمی بیش نیست و حتی در اروپا غالبا انگلیسی را به کار نمیبرند، و این فقط زمانی مقدور است که موارد بحث و مذاکره عموما محدود باشند.
پ) ژاپنیها و چینیهای بسیاری در طول ده سال در مدرسه انگلیسی یاد میگیرند، با این وجود شمار بسیاری از دانشآموزان قادر به صحبت کردن به این زبان نیستند. و تعداد بسیار کمی از اروپاییها پس از سالها مطالعه و فراگیری میتوانند به سطحی برسند که انگلیسیزبانها در آن حد هستند. اسپرانتو میتواند پس از دورهی نسبتا کوتاهی و با تمرین تبدیل به زبانی شود که انسان به احساسی مانند "زبان شخصی خود" دست یابد.
بله. اما آنچه که مقدور نیست زبان زندهای است که آدمها نتوانند با آن ارتباط برقرار کنند، آن را بهکار برند و دوست داشته باشند. مقولهی ارتباط چیزی جدای از مسئله زبانی است که صرفا ملتی به آن به گونهای پراکنده در گوشه و کنار کره زمین صحبت نمایند. در قرون وسطی لاتین زبانی زنده و بدون قوم و طایفه بود: پروفسوری از دانشگاه کمبریج، کلونی یا پراگ آن زمان در پاریس این زبان را تدریس میکرد، و آن برای همه عادی بود. جامعهی اسپرانتودانان از جهاتی مختلف به قومی شبیه است، که در آن آدمهایی از همهی ملل شرکت دارند و در حین حفظ هویت شخصی خود هویت دیگری را که یک "همسانی بشری" است میافزایند. میتوان گفت اسپرانتو دارای ملیتی در سرتاسر این سیاره است و به عبارتی مردم آن جهان وطنی هستند.
رنگ پوست و عادات غذایی به زبان حیات نمیبخشند، آنچه اینکار را انجام میدهد میل به ارتباط است. که چنین خواستهای وجود دارد، برای مثال اینترنت که رشد رو به انفجاری در سالهای گذشته داشته است. این تحول مقدور گشت به سبب این واقعیت، که کامپیوترها در بین خود به توافقی در کاربرد کدی مشترک که همانا زبان است رسیدند اعم از اینکه در دنیای سیستم عامل مکینتاش باشند، یا ویندوز یا یونیکس/لینوکس. چنین تحولی قطعا منطقی است. حالا چرا منطق مشابهی میان آدمها با فرهنگها و زبانهای گوناگون اعتبار نداشته باشد؟
مطلقا خیر، اسپرانتو خود به گونهای ابزاری جهت حمایت از حق حیات تمام زبانها است.
یکی از بزرگترین امتیازهای اسپرانتو این است که زبانِ ملت خاصی نیست، لیکن زبانی است که توسط آن تمام مردم ناهمزبان با یکدیگر به تبادل عقاید، افکار و حتی بیان احساسات خود میپردازند. بنابراین اسپرانتو رقیب زبانهای ملی یا محلی نیست و برعکس سعی میکند از استیلا و استعمار زبانی که به روشهای بسیاری در دنیا اعمال میشود جلوگیری نماید.
به جز آن، امکانِ داشتنِ تماسهای شخصی با آدمهایی از فرهنگهای دیگر احتمالا موثرترین متد در کسب تجربه و غنی شدن در تنوع فرهنگی است که ما را احاطه کرده است. اینگونه تجربهها اغلب کنجکاوی و علایق افراد را نسبت به سایر زبانها و فرهنگها زیاد میکند.
با یادگیری اسپرانتو آدمهای بسیاری اعتماد به نفس پیدا میکنند ـ "بله، من میتوانم زبانی خارجی را فرا بگیرم!" ـ و خیلیها مدت زمانی بعد شروع به فراگیری یک زبان ملی یا محلی میکنند. اسپرانتودانان بسیاری نه تنها دربارهی اسپرانتو، بلکه به زبانهای دیگرِ خارجی و سایر فرهنگها نیز علاقهمند میگردند.
هر پیشرقت مفید و مهمی به واقعیت پیوستن نظریات آرمانی است. فقط کسی که تحول بعدی را میتواند بشناسد قادر خواهد بود بگوید آیا چیزی آرمانی هست یا خیر. اما چه کسی میتوانست در ماه می 1989 سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوری را پیشبینی کند؟ در واقع، آدمها به درستی قادر به پیشبینی نیستند. در رمانهای علمی اگر بازیگران با خود میتوانستند تلفن همراه داشته باشند بسیاری از موقعیتهای پیچیده دیگر صورت نخواهد بپذیرفت. در حال حاضر این مورد امری عادی است، ولی نویسنده آن رمانها آن زمان به آینده فکر نکردند. آیا تحولات صنعتی در دنیا یک "مدینه فاضله آرمانی" بزرگ نیست که اکنون به واقعیت پیوسته و بهطور مستمر باز هم ادامه دارد؟
امروزه اسپرانتو خیلی بیشتر از یک نظریه آرمانی است. آن، همچون پیشنهادی اثرگذار، پس از 120 سال کاربری در تمام قارهها و در همهی شرایط زندگی نقش خود را نشان داده است.
مسائل ارتباطاتی زبانها که ما امروزه در شرایط بینالمللی آنها را تجربه میکنیم به راه حل، نیازِ بسیاری دارد. گاهی انسانها فکر میکنند که، "همیشه مسئله وجود داشته و وجود خواهد داشت"، با این وصف در تاریخ فراوان است مسائلی که راه حلی یافتهاند و لاینحل باقی نماندهاند. آیا اینکه ما موفق شویم این قضیه را حل کنیم نمیتواند باورکردنی باشد؟
در حقیقت، برای بیشتر اسپرانتو کلا مهم نیست که آیا زمانی مقدمات گستردهای برای اسپرانتو ایجاد خواهد شد یا نه. آنها (اسپرانتودانان) خیلی راحت از این زبان و دنیای ارتباطاتی آن، مثلِ مکاتبه، مسافرت، یا حتی موسیقی لذت میبرند.
برخلاف عقیده عموم، علایق جدید به گویشها همان مسیری را طی میکند که علاقمندی به اسپرانتو میپیماید.
لهجهها یا همان گویشها اکثر اوقات در بیان احساسات تواناتر بوده و در اجتماعات به نسبت کوچکترِ محلی و قومی که دارای ارتباطاتی صریح و مشخص هستند توانایی توصیف کنندهای دارند. به همین شکل زبان بینالمللی اسپرانتو در بیان آنچه که نه به ملیتی تعلق دارد و نه به فرهنگ گویشی خاصی اختصاص دارد لیکن برای همهی انسانها مشترک است سازگاری بهتری را داراست. ایدهآل میبود، که هر آدمی سه زبان و سه هویت: محلی، ملی و بینالمللی میداشت. تجربه نشان میدهد، که این موارد بدون مساله میتواند هماهنگ شود. یک ساکن در منطقه کولـمار (فرانسه) که در خانه به آلمانی با لهجهی آلزاسی صحبت میکند، و زبان ملی که فرانسوی باشد را بلد است، اسپرانتو را در ارتباطاتش با دنیا بکار میبرد، خودش را هم آلزاسی، هم فرانسوی، و همزمان جهانوطنی احساس میکند، زندگی فرهنگی غنـیتری دارد تا فرانسوی که فقط زبان فرانسه بلد است.
زبانها وقتی پراکنده میشوند دلالت بر این دارد که مردم یا نمیخواهند یا نمیتوانند تماس متقابلی بهوسیلهی آن داشته باشند. زبان لاتین طی سدههای طولانی در قلمرو گستردهای بهکار میرفت و در آن زمان بیهمتا باقی ماند. وقتی امپراطوری روم باستان سقوط کرد و ارتباطها قطع شد این زبان گویشهای متفاوتی پیدا کرد و زبانهای لاتین ـ ریشه امروزی متولد گردید.
تحول صنعتی به این سوال که آیا ما میتوانیم ارتباط متقابل داشته باشیم- پاسخ داد. ماهوارهها، شبکههای کامپیوتری، تلفن همراه، رسانههای گروهی، قطارها، هواپیماها، ماشین ... و اسپرانتو در نوع خود بیان توانمندی است، که انسانها واقعا میخواهند میان خود تماس و ارتباط مستقیم داشته باشند.
هر زبان ساخته تمایل خلاقیت انسانی است. بسیاری از موضوعات یا موجودات، که به آنها به عنوان بخشی از طبیعت نگاه میکنیم مثل نان، گل رز، خوکها، سگها، و غیره در حقیقت به همین شکل از خلاقیت انسانی نسبت به طبیعت منتج میشوند.
ساختار بنیادین اسپرانتو با گلچین و پالایش امتیازاتی استقرار یافت که مراحل تکامل آن امتیازات را در زبانهای گوناگون "طبیعی" آشکار ساخت. و به دنبال آن، اسپرانتو تاثیری کاملا طبیعی را در متکلم زبان به جا مىگذارد. این تاثیر طبیعی بودن را اسپرانتو مدیون این واقعیت است، که بیشتر از اکثر زبانها میل ذهن انسانی را در عمومىسازی معانی نشانهها و علائم در کل زبان دارا میباشد. در زبانهاى بسیارى یک تصور کلی برای معنى واژه مثلا "بهتر" وجود دارد. اما برای کودکان در آن زبانها آن مفهوم در دو واژه بیان مىشود، زیرا آنها علامت "تر" را در سایر کلمات مثل "جوانتر"، "زیباتر"، "قوىتر" و غیره میبینند و آن را به مفهوم "خوب، " تعمیم مىدهند و فقط با آموزش والدین، مربیان و یا میل به تقلید از اطرافیان این امر اصلاح شده و کودک کاربرد صحیح و استاندارد را در زبان خویش جایگزین این شکل طبیعی برداشت خود میکند. این امر در سایر بیقاعدگیهای زبانهای ملی صدق مىکند. زبانهایی وجود دارد که در آنها براى گفتن کلمهى "گرفت" سیستم متداول را بهکار نمیبندند (مثل افزودن یا اصلاح پایانه)، اما حرف صدادار را در داخل فعل عوض مىکنند. در آن حالت هم ملاحظه مىشود، که کودکان و افراد خارجی در ابتدا از امکان عمومی متداول یعنی کاربرد فعل گذشته استفاده میکنند، و بلافاصله این گونه کاربرد اشتباه را نیز متوجه نمىشوند. چنین مشکلاتی بسیار به ندرت در اسپرانتو وجود دارد.
"تولد" اسپرانتو قضیهى عجیبی دارد، و آن این است که دکتر زامنهوف موفق شد شرایطی بیافریند تا این زبان یک چیز زنده شود و وقتی مردم آن را در ارتباط با یکدیگر بهکار میبرند بتوانند به درک متقابل نائل شوند. این قضیه واقعیت یافت، و کاربرد آن پروژهى زامنهوف را به سمت و سوی یک زبان زنده پیش برد. آنچه را که یک چشم پزشک ناشناس در ورشو به سال 1887 در قالب یک بروشور بذر پاشید، حقیقتا بیش از دانههای بذر نبود. بذری که به خاک خوب (آدمهایی که برای ایجاد ارتباط و برداشتن سدهای و موانع زبانی در حسرت بودند و منتظر شرایطی بودند) رسید و در آن خاک بهطور طبیعی رشد نمود و ثمره آن زبانی زنده بود.
هرچند، بذر اسپرانتو فقط توسط یک نفر پاشیده شد، اما زبان به خاطر کاربرد همانگونه رو به تکامل گذارد که سایر زبانها متحول میشوند. علیرغم آنکه پایه و اساس ثابت همیشه ثابت خواهد ماند (چنانکه در کتاب پدیدهى اسپرانتو شرح داده شده است)، اسپرانتو اکنون واژگان بسیاری دارد که صد سال پیش نداشت. پس، زبان غنی شده و همواره غنی و پربار میشود. تکامل اسپرانتو ادامه دارد و مستند به اسناد آکادمى اسپرانتو میباشد.
کسانی که پیچیدگی زبان را به بهترین شکل درک میکنند زبانشناسان هستند. شاید درست به همین خاطر، بسیاری از آنان، که افراد شایسته و باکفایتی هستند نمیتوانند باور کنند که اسپرانتو به عنوان زبانی کامل، زنده، و در نتیجه شایان توجه و تحقیق عمل میکند.
زبان مقولهای پیچیده و ظریف است و ظهور زبانی واقعی، غنی، زنده برگرفته از پروژه جوانی به نام زامنهوف در زمانی که 27 سال بیشتر نداشت و معرفی آن در حالی که بیش از 10 سال بود که روی آن کار کرده بود موضوعی شدیدا غیرممکن به نظر میرسد. . به طور طبیعی آدم شک میکند. اما اگر واقعیت را کنترل کنیم، ملاحظه میشود، که اسپرانتو به شکل اعجابآوری در ارتباطات بینالمللی خوب عمل میکند.
بله، در اولین بروشوری که در سال 1887 به چاپ رسید اشعاری نیز یافت شد. اشعار جدید نیز قاعدتا انتشار مییابند و بسیاری از اشعار کلاسیک معروف نیز به اسپرانتو ترجمه شده است.
آثار بزرگی به اسپرانتو ترجمه شده است مانند: فلسفه وجود اثر لایبنیتس، نغمهها ـ شکسپیر، آثاری از هرگ، ارباب حلقهها ـ تولکین، سنگ گرسنه ـ تاگور، دفتر خاطرات یک دیوانه ـ لو ایکسون، انجیل، قرآن، گزیدههای کنفسیوس، و دیوان اشعار و سایر کتب شعر که به چاپ مىرسد نشاندهنده اثبات شایستگی اسپرانتو در تالیف آثار ادبی است.
این بحث زمانی به روشنی، تشخیص و کیفیت میرسد که همه بتوانند مستقیما حرف خود را به زبانی که احساسش میکنند بزنند، بر آن مدیریت کنند، که شنوندگانش بلافاصله بفهمند که چه چیزی گفته شد، که آن را همچون زبان خانگی خویش حس نمایند. تمام این امور در کنگره جهانی اسپرانتو، گردهماییهای گوناگون، سمینارهای علمی، دانشگاههای تابستانی و غیره که هر ساله برگزار میشود و در آنجاها آموزش، مباحثه، و سالنهای گفتگو به اسپرانتو برگزار میگردد تجربه شده است.
تاریخ درباره افراد بسیاری از نقاط مختلف دنیا که احساس خود را بهوسیله زبان اسپرانتو بیان میکنند حکایت دارد. همینطور چه در کتابها، آوازها، اشعار یا در لاقات و برخورد با سایر آدمها به این امر میتوان پی برد. کسی که در حیات ارتباطات اسپرانتویی حضور پیدا میکند، میداند که، به اسپرانتو میشود به دیگری ناسزا گفت، به تندی جر و بحث کرد اما میتوان انسجام و همبستگی خود را نیز بیان نمود، در درد و رنج دیگری همچون عشق و علاقهای عمیق شریک شد.
اگر به اسپرانتو علاقمند شدهاید و میخواهید بیشتر راجع به آن بدانید، اینکه چطور میشود آن را به کار برد لطفا به این آدرس بروید http://lernu.net/enkonduko ، آنجا شما پاسخهای متعددی در جواب به این سوالها که "چرا اسپرانتو یاد بگیریم"، چطور میتوان از آن استفاده کرد" و غیره را خواهید یافت.
خیلی خوبه اگر پست زیاد داشته باشه عالی میشه
سلام دوست عزیز
پست های جدید هم در رابطه اسپراتو گذاشتم.
با تشکر از نظر شما.
هنگام ترجمه اشعار و ترانه ها به اسپرانتو چه اتفاقی میافتد؟ این ترجمه با ترجمه شعر به زبانهای معمولی چه تفاوتی دارد؟
این موضوع را باید جستجو و دقت کرد و مقاله مفصلی برایش نوشت.
اگر یک زبان در ترجمه شعر به خوبی کار بکند، آنگاه زبان خوبی خواهد بود.